باز باران، موذيانهبا گِل و لايِ فراوانميچكد از سقفِ خانه«يادم آرد روزِ باران»زحمتِ فتّ و فراوانآن همه سگدو زدن در خانهي مستأجريمان«تندرِ غرّان، خروشان»«پاره ميكرد ابرها را»آبهاي هفت دريا جمع ميشدرويِ بامِ خانهي مابنده و آبجي منوّرمثلِ موشِ آب كشيدهميدويديم اين ور، آن ورتويِ منزل شد نمايانديگ و تشت و آفتابهكاسه و بُشقاب و تابهقطرههاي آب، رويِ زيلويِ فرسودهي ما«رفته رفته گشت دريا»«تويِ اين دريايِ غرّان»خانهاي وارونه پيدا!ساعتي ديگر كه باران قطع شد در آسمانهاباز هم از رو نميرفت، سقفِ بالايِ سر مااين زمان ديدم كه بابالحظهاي از خشم خنديدرو به سويِ سقفِ خانه كرد و غرّيد:من نميگويم كه رويِ كلّهي ما، سايبان باشلااقل مانندِ سقفِ آسمان باش! + نوشته شده در شنبه هجدهم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 8:44 توسط سیامک آرش آزاد | بخوانید, ...ادامه مطلب
«رختها را بكنيم» «آب در يك قدمى جارىست» ساعتى پيش، هوا «صاف - كمى ابرى» شد، پنج - شش قطرهىِ باران به فلان جا باريد، و بلافاصله، سيلاب روان شد در شهر، و خيابان شد نهر! آرزو مىكردى كه شود شهرِ تو دايم «آرام» آرزوى تو برآورده شد آرام آرام، شهر «آرام» شد، امّا تو بخوان «اقيانوس»! حال، «آرام» كجا و «كابوس»؟! رحمت است اين باران! سيل، آشغالِ خيابانها را مىروبد! موشها گرچه، درشتاند و فراوان، امّا كلّهىِ آن همه را سيلِ عظيم سخت بر سنگِ عدم مىكوبد! بعد از آن سيل، شود شهر بسى پاك و تميز شهردارى دهد آمارِ عملكردِ خود، و نهد منّتِ بسيار به ما شهروندانِ عزيز! نعمت است اين باران! نازنين است اين سيل! هيچكس توىِ خيابان نرود با ماشين، و نسوزاند در آن گازوئيل و بنزين، سيل مىكاهد از آلودگى شهر بسى، تا تو هم تازه كنى يك نفسى! «رختها را بكنيم» «آب در يك قدمى جارى است» بچّهىِ شهرى اگر، زود شنا ياد بگير، تا نباشى همه جا در كفِ سيلاب، اسير! + نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم دی ۱۴۰۱ ساعت 14:13 توسط سیامک آرش آزاد | بخوانید, ...ادامه مطلب