شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد

متن مرتبط با «دنبال» در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد نوشته شده است

از روى دست اخوان ثالث به دنبال كبريت!؟ شعر طنز حمید آرش آزاد

  • به سانِ رهنوردانى كه هر دو چشم‏شان بسته‏ست، در آن ديجور اتاق پنج درسه، راه مى‏پويم، و بعد از رفتن اين برقِ لاكردار، ميانِ ظلمتِ مطلق، منِ بدبخت، يك كبريت مى‏جويم، نه ره پيداست، و نه يك كورسو، حتّى. نخستين گام: صداىِ جيغِ «كبرى» مى‏خراشد گوشِ مخلص را: «بابا! آرام! له شد پاىِ من، مُردم، نمى‏بينى مگر زخمى‏ست پاىِ من؟!» و از آن سو، صداى مادرش: «كورى مگر، اى مرد؟! تو، پاىِ بچّه را با آن بزرگى هم نمى‏بينى؟!» و من حيران، از اين كه، پاىِ بچّه شد «بزرگ» امشب؟! به گامِ دوّمم، فرياد «اكبر» مى‏رسد بر گوش: «بابا! اين آلبوم زيباىِ من، برگ چغندر نيست! چرا آن را لگد كردى؟!» و فرياد خانم: «بدبخت، شبكور است!» ...و در هر گام، يك جيغ است و يك فرياد، و يك غُرغُر، كه آن را هم «شريك زندگانى» مى‏دهد تحويل، ... و تا ده بار، جيغ و داد و غُرغُر مى‏شود تكرار! خودم را مى‏رسانم تا به نزديكِ اجاقِ گاز، به هر جا مى‏كشم دستى، حدودِ نيم ساعت هر كجا را خوب مى‏گردم، ولى كبريتِ، بى كبريت! در اين موقع، خانم با يك صداىِ مهربان آسا، مثالِ يك پلنگ ماده، مى‏غُرد: «تو كه چشمت نمى‏بيند، اقلاً «مغز» دارى؟ يا كه آن هم پاك تعطيل است؟! كشوهاى كابينت را چرا بيهوده مى‏گردى؟ اگر دنبالِ كبريتى، در يخچال را وا كن كه مى‏يابى»! + نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 14:13 توسط سیامک آرش آزاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها