شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد

متن مرتبط با «آزاد» در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد نوشته شده است

باز باران...! شعري طنز حميد آرش آزاد

  • باز باران، موذيانهبا گِل و لايِ فراوانمي‌چكد از سقفِ خانه«يادم آرد روزِ باران»زحمتِ فتّ و فراوانآن همه سگدو زدن در خانه‌ي مستأجري‌مان«تندرِ غرّان، خروشان»«پاره مي‌كرد ابرها را»آب‌هاي هفت دريا جمع مي‌شدرويِ بامِ خانه‌ي مابنده و آبجي منوّرمثلِ موشِ آب كشيدهمي‌دويديم اين ور، آن ورتويِ منزل شد نمايانديگ و تشت و آفتابهكاسه و بُشقاب و تابهقطره‌هاي آب، رويِ زيلويِ فرسوده‌ي ما«رفته رفته گشت دريا»«تويِ اين دريايِ غرّان»خانه‌اي وارونه پيدا!ساعتي ديگر كه باران قطع شد در آسمان‌هاباز هم از رو نمي‌رفت، سقفِ بالايِ سر مااين زمان ديدم كه بابالحظه‌اي از خشم خنديدرو به سويِ سقفِ خانه كرد و غرّيد:من نمي‌گويم كه رويِ كلّه‌ي ما، سايبان باشلااقل مانندِ سقفِ آسمان باش! + نوشته شده در شنبه هجدهم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 8:44 توسط سیامک آرش آزاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • يك كمي هم بيشتر! شعر طنز حمید آرش آزاد

  • دلبرّ من هست جانان، يك كمي هم بيشترمي‌كنم قربانِ او، جان، يك كمي هم بيشترتا هفشده دست رختِ نو براي خود خَرَدبنده را مي‌سازد عريان، يك، كمي هم بيشترچون كه مي‌خواهد كند از حقِّ زن دايم دفاعمي‌كشد هر روز قليان، يك كمي هم بيشترآخرِ هر ماه، وقتي بنده مي‌گيرم حقوقمي‌شود يك روزه خندان، يك كمي هم بيشترروزِ بعدش، بس كه اخم و تخم و دعوا مي‌كندمي‌شوم مخلص هراسان، يك كمي هم بيشترلنگه كفش است و ملاغه، هي نثارم مي‌كندضمن آن، فحشِ فراوان، يك كمي هم بيشترارتباط ظالم و مظلوم كرده برقرارچون حديثِ فيل و فنجان، يك كمي هم بيشترمويِ سر تا ناخن پارا كند هر روز رنگمي‌شود طاووسِ الوان، يك كمي هم بيشتررنگِ رويِ بنده هم، از ترس، دايم مي‌پردمي‌شوم چون بيد، لرزان، يك كمي هم بيشتريك كمي هم بيشتر خواهد كه ترساند مرامي‌زند حرف از «مامان‌جان»، يك كمي هم بيشترخانه‌يِ مستأجري‌مان، هست در پايينِ شهرخانه مي‌خواهد به شمران، يك كمي هم بيشتربا حقوقِ كارمندي، مي‌زند حرف از سفرگه سوئد خواهد، گه آلمان، يك كمي هم بيشتربا هواپيمايِ روسي كاش پروازي كندتا كه گردد درب و داغان، يك كمي هم بيشترالغرض، از لطفِ ايشان، بنده از سي سالِ پيشمي‌دهم جان زيرِ پالان، يك كمي هم بيشتربس كن «آرش»! يك كمي انگار مي‌خارد تنتمي‌شوي خيلي پشيمان، يك كمي هم بيشتر + نوشته شده در شنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 5:12 توسط سیامک آرش آزاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کُرنشی در پیشگاه یک «والنتاین» خودی / حمید آرش آزاد

  • عارفان راستین، از ابوسعید ابی‌الخیرگرفته تا مولوی و شیخ‌شهاب‌الدین سهروردی و دیگران «عشق» را نخستینآفریده‌ی حضرت باری‌تعالی شناخته و اصولاً اصلی‌ترین هدف از آفرینش هستی راایجاد عشق و زنده نگاه داشتن آن از ازل تا ابد دانسته‌اند.اینان، آن «امانت» را که دشت‌ها، کوه‌ها، اقیانوس‌ها، آسمان‌ها و حتی ملایکخود را در کشیدن بار آن ناتوان دیده‌اند و تنها انسان شایستگی‌اش را داشتهاست، همان «عشق» می‌دانند و «بلی» گفتن انسان در پاسخ به پرسش «أَلَستُبِربّکُم» را همان تعهد در پذیرایی «عشق» و ادامه دادن «وفا» تعبیر و تفسیرکرده‌اند.در کانون پاک خانواده‌ها نیز «عشق» به سان چراغی مقدس و آتشکده‌ای همیشهروشنایی آفرین و هستی‌بخش است که دل‌ها را جاودانه روشن، گرم و بهاریمی‌کند و اهریمن بی‌وفایی، خیانت و ناراستی را به نابودی مطلق می‌کشاند.داستان‌ها و افسانه‌های عاشقانه بخش‌های بزرگی از ادبیات، بخصوص اشعاراقوام، نژادها و ملت‌های گوناگون جهان را تشکیل داده و موجب آفرینش آثاربسیار زیبا و دل‌انگیزی شده‌اند. آثاری که خواندن و شنیدن آن‌ها، درهایجهانی بسیار زیباتر از بهشت را بر روی دل‌ها و احساس‌های پاک و لطیف هرخواننده و شنونده‌ای می‌گشاید و انسان‌ها را در لذتی آسمانی و اثیریغوطه‌ور می‌سازد.همه‌ی این داستان‌ها و افسانه‌ها، زیبا و روح‌نواز هستند، در این بهشت‌هایساخته شده توسط نیروهای اهورایی روان و ذهن انسان‌ها، اقیانوس‌هایی از نور،صفا، پاکی، عرفان، فداکاری و… موج می‌زند. اما در میان اقوامی که من باادبیات آن‌ها آشنایی دارم، داستان‌های مربوط به ترک‌های اوغوز یک سر و گردنبالاتر از دیگران ایستاده‌اند و در این میان، داستان «دلی دؤمرول» از کتاب «دده قورقوت» واقعاً چیز دیگری است.در ادبیات عاشقانه‌ی عربی و فارسی،, ...ادامه مطلب

  • خيلي خيلي يواشكي...! شعر طنز حمید آرش آزاد

  • روزي كه آمديم به دنيا يواشكيدر خانه بود غلغله بر پا، يواشكيمي‌زيستيم در دو اتاقِ اجاره‌ايما نيز آمديم همان جا، يواشكيچون نرخ آرد و آب و شكر بود «واقعي»!مادر «كاچي» نكرد مهيّا، يواشكيبا اين اميدِ خام كه شيرين كند دهانتكرار كرد واژه‌اي «حلوا» يواشكي«غير مجاز» بود چون آواز مادرمخواند از برايِ بنده‌ي تنها، يواشكي«خود سانسوري» نمود و به زير لحاف خوانداز بهر من، دو ثانيه «لالا»، يواشكيدر مدرسه، معلمّ من چون كه «نا» نداشتآموخت ذرّه ذرّه «الفبا»، يواشكي«نادار» بود و عايدي‌اش يك حقوقِ كممي‌داد درسِ «دارد» و «دارا»، يواشكيمن خواندم و «ليسانس» گرفتم، ولي چه سود؟شد «شغل» بهرِ من همه رؤيا يواشكيهمسايه‌مان كه بود فراري ز مدرسهيك «دكترا» خريد از «اروپا» يواشكياو «خاويار» خورد و «فلان چيز» و «كنتاكي»اين بنده دارم حسرتِ «شوربا» يواشكيمي‌خندد او كه: «به به از اين بختِ خوش ركاب!»من زار مي‌زنم كه «دريغا!»، يواشكيعمري دويده‌ايم به دنبالِ سايه‌هابوده گناهِ ما سادگي ما، يواشكي«آرش»! دميده‌اي تو فقط از سرِ گشادبرعكس شد به دست تو «سُرنا» يواشكي + نوشته شده در شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 5:14 توسط سیامک آرش آزاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باور كنيد! شعر طنز حمید آرش آزاد

  • يارِ من، گاهي محبّت مي‌كند، باور كنيدبنده را غرقِ خجالت مي‌كند، باور كنيداز حقوقم، پولِ توجيبي به مخلص چون دهدصحبت از سهمِ عدالت مي‌كند، باور كنيدچون هدفمند است هم صبحانه، هم ناهار و شاممختصر ناني كرامت مي‌كند، باور كنيدبهر قبضِ تلفن و گاز و فلان و فاضلابجيب ما را پاك غارت مي‌كند، باور كنيدتا كشاند بنده را هر دم به سويِ راهِ راستبا ملاغه، هي هدايت مي‌كند، باور كنيدمسكنِ مخلص، پر از مهر است از الطاف اومثلِ يك موجر، محبت مي‌كند، باور كنيدنه اتاقي كرده جارو، نه غذايي پخته استخوب در اين باره صحبت مي‌كند، باور كنيدمي‌رود هي گل بچيند، از سحر تا شامگاهكم در اين منزل اقامت مي‌كند، باور كنيدهر زمان مي‌آورد اين نازنين از «چين» گلابچون كه از توليد، حمايت مي‌كند، باور كنيدمي‌خرد از پنج قاره ميوه، سبزي، خشكبارلطف بر اهلِ زراعت مي‌كند، باور كنيدچون كه نازش را خريدارم، كند هر دم گرانناز را تعديلِ قيمت مي‌كند، باور كنيدبنده خاطر جمع هستم، يار با اين كارهاخانه را يك باره جنت مي‌كند، باور كنيداين نگار نازنين، با اين همه لطف و صفاكم كم «آرش» را بدعادت مي‌كند، باور كنيد + نوشته شده در شنبه سی ام دی ۱۴۰۲ ساعت 4:40 توسط سیامک آرش آزاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،خانم مدير «ضدمرد»؟

  • خانمي كه تنها در يك دوره‌ي مقدماتي 15 روزه‌ي آموزش روزنامه‌نگاري شركت كرده بود و به غير از اين، هيچ تجربه‌ي عملي در روزنامه‌نگاري و مديريت نداشت، يك دفعه آمد و به عنوان «مدير داخلي» معرفي شد.اين دوشيزه خانم، اعتقاد عجيبي به قاطعيت داشت، ولي به دليل جوان و بي‌تجربگي، تفاوت ميان «قاطعيت» و «قاتليت» را نمي‌دانست و خيال مي‌كرد براي زهرچشم گرفتن، بايد آدم‌ها را بكشد تا گربه‌ها بترسند!بدون اينكه چيزي بداند و يا پيشنهاد بهتر و اصولي‌تري داشته باشد، از همه چيز ايراد مي‌گرفت و چون انتخاب، ويرايش و نوشتن بيش‌تر مطالب بر عهده‌ي من بود، با من بيش‌تر از همه درگير مي‌شد و سر و صدا به راه مي‌انداخت و در ميان آن همه سر و صداي هر روزه، تنها تكيه كلامي كه هر روز بيش‌تر از ده بار تكرار مي‌كرد اين بود كه «چشم‌تان را خوب باز بكنيد و طرف خودتان را درست بشناسيد. من «ضدمرد» هستم و تلاش خواهم كرد آقايان را از اين‌جا فراري بدهم.»خانم «مدير داخلي» هر روز چندين و چند بار ادعا مي‌كرد كه خانم‌ها از هر لحاظ شايسته‌تر از آقايان هستند. براي اثبات ادعاهايش هم، هميشه نام‌هايي مانند «گردآفريد»، «پروين اعتصامي»، «ماري كوري» و اين‌ها را به ميان مي‌آورد و هميشه هم مي‌گفت كه مردها از زمان‌هاي پيش از تاريخ به زنان زور گفته و ستم كرده‌اند و حالا، ايشان مي‌خواهد انتقام‌هاي صدها هزار ساله را از كاركنان مرد روزنامه بگيرد!آقايان همكار، عاقل‌تر از آني بودند كه در مقابل اين سر و صداهاي بيهوده، واكنشي از خودشان نشان بدهند. آنان، با خونسردي تمام سرشان را پايين مي‌انداختند و كارهاي خودشان را انجام مي‌دادند ولي من، گاهي خسته و عصباني مي‌شدم و برايش قسم مي‌خوردم كه گردآفريد، پروين و مادام كوري را مي‌شناسم و نسبت به آن‌ها احتر, ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،تنبيه از اين بدتر؟

  • جواني در روزنامه كار مي‌كرد كه هم كارهاي حسابداري را انجام مي‌داد و هم براي روزنامه مطلب مي‌نوشت.اين جوان تا حدودي كله‌شق بود و گاهي زير بار حرف زور نمي‌رفت و اتفاق مي‌افتاد كه ميان او و مدير روزنامه، شكراب مي‌شد و بعضي وقت‌ها هم دعوا بالا مي‌گرفت.اين همكارمان، به تازگي نامزد شده بود و انتظار داشت دستمزد كمي بيش‌تري به او پرداخت بشود و هم‌چنين، مدير روزنامه با او مثل يك «بچه» برخورد نكند. به همين دليل، گاهي اختلاف ميان اين دو نفر بيش‌تر مي‌شد.يك روز ديدم كه جناب مدير، همان جوان را به عنوان «مدير داخلي» معرفي كرد و اختيارات بسيار زيادي هم به او داد.متأسفانه اين جوان بي‌تجربه، خودش را گم كرد و در نقش يك رئيس واقعي ظاهر شد. اما طولي نكشيد كه مدير روزنامه با زرنگي و سياست خاص خودش، او را قانع كرد كه استعدادهاي كشف شده‌ي فراواني دارد و حيف است كه اين همه استعداد را در يك روزنامه‌ي شهرستاني به هدر بدهد و حالا كه توانسته است در مطبوعات محلي به اوج برسد و از طرفي هم نامزد تهراني دارد، بهتر است به تهران برود و در يك مؤسسه‌ي مطبوعاتي خيلي معتبر كار بكند. جناب مدير، حتي يك نامه‌ي سراپا تعريف و تمجيد از آن جوان نوشت و به دستش داد تا به روزنامه‌ي «...» در تهران ببرد و همان جا مشغول كار بشود.البته همان جوان، در حال حاضر آدم كاملاً موفقي است. اما دليل موفقيت او اين است كه مسايل را زود تشخيص داد و در يك نهاد دولتي استخدام شد، وگرنه مدير روزنامه از راه دلسوزي او را «مدير داخلي» نكرده و به خاطر دوستي، او را به روزنامه‌ي معتبر تهراني حواله نداده بود.آن همكار جوان تازه به تهران رفته بود كه يك روز در مورد او، صحبتي ميان من و آقاي مدير پيش آمد.جناب مدير، در حالي كه نيشخند پيروزمندانه‌اي بر لب دا, ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،محاسبه شاعر «نورچشمي» با تلويزيون باكو

  • جمهوري آذربايجان تازه به استقلال رسده بود. كشوري كه اكثريت مردم آن مسلمان و شيعي‌مذهب بودند و نيز با درصد بسيار بالايي از مردمان ايران، به خصوص شمال‌غرب كشور، زبان و فرهنگ مشترك داشت.طبيعي است كه در چنين شرايطي، رابطه‌ها و رفت‌وآمدها بسيار مي‌شود و اهالي فرهنگ، شعر، ادب و هنر، بيش‌تر به رفت‌وآمد و ارتباط فرهنگي و هنري مي‌پردازند. از قرار معلوم، تصميم گرفته شده بود عده‌اي از شاعران استان‌هاي شمال‌غرب كشورمان به جمهوري آذربايجان فرستاده شوند. اصولاً در چنين مواردي، بايد شاعراني از سبك‌ها و ژانرهاي مختلف اعزام بشوند و در ضمن، هر كدام از آنان در سبك و رشته‌ي مربوط به خود قوي‌ترين باشند تا بتوانند فرهنگ ما را بهتر معرفي كنند و افتخار بيافرينند.براي رسيدن به اين هدف، مسئولان فرهنگ كشور ما در سه استان ـ كه حال چهار استان شده ـ همه‌ي جوانب فرهنگي، ادبي و هنري را در نظر مي‌گرفتند، ولي متاسفانه چنين نكردند و شاعراني را انتخاب كردند كه بعضي‌هايشان از حد متوسط نيز بسيار پايين‌تر بودند و تنها امتيازشان اين بود كه در ميان تعدادي غزل و قصيده، چند تا نوحه هم سروده بودند. در ميان آنان شخصي از اهالي يكي از شهرستان‌هاي آذربايجان‌شرقي بود كه از قوم و خويش‌هاي مدير روزنامه‌مان به شمار مي‌رفت.اين شخص كشته‌ مرده‌ي مطرح شدن بود و به دليل بازنشستگي و داشتن اوقات فراغت زياد، اگر مي‌شنيد در آن سر دنيا قرار است چهار نفر شاعر جمع بشوند، به هر قيمتي و از هر طريقي كه شده خودش را به آن‌جا مي‌رساند تا از قافله عقب نماند. اين فرد از جمله كساني بود كه خودشان را «استاد» مي‌نامند تا ...!يكي از نورچشمي‌ها و مسافران اعزامي توسط ادارات، سازمان‌ها و نهادهاي فرهنگي آذربايجان‌شرقي هم همين شخص بود. يك روز كه براي ديد, ...ادامه مطلب

  • سس‌لر...، نه سس‌لر؟! شعر طنز حمید آرش آزاد

  • صبح اوْلدو، هر طرف‌دن اوجالدي دوكان سسيخيردا چؤره‌ك آلان سسي، شلغم ساتان سسيگوپ- گوپ گورولدايير گئنه يوزلر بلندگوهر بير وانئت وئرير بئش- اوْن- ايرمي دوكان سسيائوده قادين ياتيب، سماوار ايشله‌مير هلهگلسه گون اوْرتا، قوْوزاناجاق استكان سسييوْخسول ائوينده عشق لال اوْلموش، سسي باتيبآنجاق سكوت دا يوْخ‌دور، اوجالميش يامان سسيگئت، بير قولاق ياتيرت خياوان لاردا آرخ‌لارايوْخ سو شيريلتي سي، گلير هردم سيچان سسيبير سئچگي وار قاباق دا، هله آلتي آي قاليرعرشه چاتيب شعار سسي، وعده، چاخان سسي«نفت دن ساواي» آدي ايله، اوْلوب صادر هر زاديمقالخير ياواش- ياواش بو ياماقلي تومان سسيبير جور عجيبه نعره‌لي خواننده‌لر گليبخوْش‌دور اوْلاردان انكرالاصوات، قابان سسي«شهريّه»- نين گله‌نده آدي، تيتره‌يه اوشاقآغلار، دئيه‌ر: «آنا! گئنه گلدي خوْخان سسي»ائولنمه‌يين گلير آدي، يوْخ تار- قاوال سؤزووام صحبتي وار اوْرتادا، هم هفتخوان سسي«آرش» قوْجالسادا، هله طبعي جوان قاليبسؤزده باهار تؤره‌لدير اوْ، وئرمز خزان سسي + نوشته شده در شنبه شانزدهم دی ۱۴۰۲ ساعت 6:16 توسط سیامک آرش آزاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،چه شاعرهاي عجيب و غريبي؟

  • بنده در نتيجه‌ي بيش‌تر از 20 سال شنيدن و ديدن برنامه‌هاي صدا و سيماي مركز آذربايجان‌شرقي و نيز بيش‌تر از اين مقدار سال‌ها كار در تعدادي از مطبوعات استان و مطالعه‌ي ساير نشرياتي كه خودم در آن‌ها حضور نداشته‌ام، به جرأت مي‌توانم ادعا بكنم كه صدا و سيما و مطبوعات استان، شديدترين و بيش‌ترين لطمه‌ها را به ادبيات شمال‌غرب كشور و زبان تركي آذربايجاني، به خصوص در زمينه شعر زده‌اند.چنين به نظر مي‌رسد كه برنامه‌هاي صدا و سيما در كنترات و كنترل برخي افراد قرار گرفته است كه مي‌خواهند با كم‌ترين هزينه‌ها، فقط وقت را «پر» بكنند و چون افراد باسواد و توانا حاضر به كار مجاني و يا نزديك به آن نيستند، در نتيجه ميدان به دست كساني مي‌افتد كه عشق شهرت و مطرح شدن دارند، بدون اينكه هنر و سواد لازم را داشته باشند. اين قبيل افراد چيزهايي را به هم مي‌بافند و از طريق تلفن، براي صدا و سيما مي‌خوانند و از آن‌جا نيز پخش مي‌شود و نام اين بافتني‌هاي ناشيانه و غلط را «شعر» مي‌گذارند، بدون اينكه ملزومات شعري و صنايع ادبي در آن‌ها رعايت شده باشد. جالب است كه مجريان مربوطه، اين جور شاعران را «استاد» مي‌خوانند!مطبوعات منطقه نيز، آن زمان كه هنوز استفاده از مطالب سايت‌هاي اينترنتي براي پر كردن صفحه‌ها ممكن نبود، مجبور بودند با استفاده از مطالب و شعرهاي ارسالي، صفحه‌ها را به نحوي «پر» بكنند و در اين مورد نيز ـ مانند صدا و سيما ـ چون نمي‌خواستند دستمزدي پرداخت بكنند، مجبور مي‌شدند سختگيري و دقت را كنار بگذارند و تنها از نظر «سياسي» و لازم بودن يا ضرورت نداشتن «سانسور» به آن‌ها نگاه بكنند و اگر مي‌ديدند مطلبي «مورد» ندارد و دردسرساز نيست، في‌الفور با چاپ آن موافقت مي‌كردند، مگر اينكه تعداد مطالب رسيده به اندازه‌اي ا, ...ادامه مطلب

  • قيش گلدي... شعر طنز حمید آرش آزاد

  • شهريميزه قيش گلديقار گلدي- ياغيش گلديخياواني سئل توتدوآياغا قاليش گلدي!***قيش گليبدير تبريزهقار چاتير ايندي ديزهمسؤول‌لار آيين- شايينچون‌كي قار ياغماز ميزه!***قارغا دئيير: «قار- قارديزدن اوسته قالخيب قارهم تاكسي دربستي توتهم‌ده شوْفئره يالوار»!***سوْيوق‌دان توتولور ديلاوشاق‌لار قالميش سفيلساعت اوْن‌دا دئييرلر:«مدرسه اوْلسون تعطيل»!***دؤرد ساعت‌دير ياغير قارآغاريبدير دام- ديوارهواشناسي دئيير:گؤي‌ده آزجا بولوت وار»!***قار توتوبدور هر يانيباغلاييب اوْتوبانييوْل ‌مدير كلّي دئيير:«بس بو ميكروفون هاني؟!»***ماشين قاليرسا قاردادئمه: «مسؤول‌لار هاردا؟»عزيز قارداش! آزجا دؤزيوْل آچيلار باهاردا! + نوشته شده در جمعه یکم دی ۱۴۰۲ ساعت 15:10 توسط سیامک آرش آزاد  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،بيماري خودشيفتگي احساس كمبود، يا ...؟

  • مدير روزنامه، خلقيات به خصوصي داشت. از اشخاص كله‌شق و صاحب افكار مستقل متنفر بود و آدم‌هاي چاپلوس را روي چشم خود جا مي‌داد. در مورد كاركنان روزنامه، همه‌ي تلاش خودش را به كار مي‌برد تا آنان را تحقير بكند و از اين طريق، خودش را بزرگ جلوه بدهد. البته در اين مورد، احتياط را رعايت مي‌كرد و با كساني كه ممكن بود تحقير و توهين را تحمل نكنند، سياست كج‌دار مريز را در پيش مي‌گرفت و حتي در ظاهر نوعي احترام نيز به آنان قايل مي‌شد. در صحبت با اين گونه اشخاص، زياد راجع به خودش صحبت نمي‌كرد و معمولاً درباره‌ي پدرش، چاخان‌هايي تحويل مي‌داد، بدون اينكه متوجه باشد و يا اهميت بدهد كه، در سال‌هاي پيش از دهه‌ي 50 هجري شمسي، آن اندازه بزرگ نبود كه مردم آن هم‌ديگر ـ به خصوص يك روزنامه‌نگار ـ را نشناسند، آن هم در سال‌ها و دهه‌هايي كه كل كشور، به خصوص شهر ما به شدت سياسي بود و افراد، خيلي زود شناخته مي‌شدند. و احتمالاً جناب مدير، دچار نوعي «نارسيسم» و يا «خودشيفتگي» بود و يا در مورد خودش، به نوعي كمبودهاي فراوان حس مي‌كرد و همه‌ي تلاشش بر اين بود كه ديگران ـ به قول معروف ـ او را تحويل بگيرند.مدتي بود كه به من گير مي‌داد و مي‌گفت كه كارهايم از روي اصول و حساب و كتاب نيست و وظيفه‌ام را درست انجام نمي‌دهم. آن اندازه گير دادن‌ها را تكرار كرد كه بالاخره از دستش به تنگ آمدم و گفتم كه شعارپردازي و كلي‌گويي را كنار بگذارد و مواردي را كه من از روي اصول و حساب و كتاب كار نكرده و وظايفم را انجام نداده‌ام، يكي ـ يكي بگويد تا اگر عيبي دركارم هست، خودم هم متوجه بشوم و اصلاح بكنم.در جوابم چيزي گفت كه واقعاً نزديك بود از تعجب شاخ دربياورم. از نظر ايشان، ايراد من اين بود كه مثل بعضي‌ها، تملق نمي‌گفتم و از او تعريف , ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،دستور توقيف روزنامه را خود «شاه» صادر كرد؟

  • وقوع جنگ جهاني دوم، به پا خاستن اقوام مختلف ايراني براي به دست آوردن نوعي خودمختاري براي خود، از جمله در آذربايجان و كردستان، نهضت ملي شدن نفت، دخالت‌هاي انگلستان و شوروي سابق، ترورهاي سياسي، فعاليت‌هاي حزب‌ها و گروه‌هاي گوناگون، جواني و بي‌تجربگي محمدرضا شاه پهلوي و... موجب شده بودند رژيم شاهي نتواند كشور و مردم را به طور كامل كنترل بكند و نشانه‌هايي از آزادي ـ در واقع آنارشيسم ـ در همه جاي كشور به چشم مي‌خورد. طبيعي است كه در چنين اوضاعي، مطبوعات بي‌شماري هم به وجود مي‌آمدند و انتشار مي‌يافتند كه هر كدام، ساز خودشان را مي‌زدند و...همه‌ي رژيم‌هاي ديكتاتوري در همه جاي جهان، از بيداري و آگاهي مردمان خود وحشت دارند و بيش‌ترين تلاش‌ها را به كار مي‌برند تا جامعه را در تاريكي مطلق بي‌خبري و سكوت فرو ببرند و چون كتاب، مطبوعات، سينما و... هر كدام مي‌توانند در صورت درك وظيفه‌ي انساني و تاريخي خود جامعه را بيدار و آگاه بسازند، بنابراين حاكميت‌هاي ديكتاتوري و تماميت‌خواه، شديدترين و ترسناك‌ترين سانسورها را اعمال مي‌كنند و تنها به كتاب‌ها، مطبوعات و يا فيلم‌هاي طرفدار خود ـ و يا لااقل خنثي و بي‌بو و خاصيت ـ اجازه‌ي فعاليت مي‌دهند.رژيم پهلوي در زمان محمدرضا خان، تا اواسط سال 1332 قادر به اعمال شديد و كامل سانسور عليه مطبوعات نبود و تنها گروه‌هاي لومپن و چاقوكش را به سراغ گردانندگان آن‌ها مي‌فرستاد كه بزنند و بسوزانند و نابود بكنند. اما از 32 به بعد، ترسناك‌ترين سانسورها در ايران برقرار شد كه جريانش را همگان مي‌دانند.از 32 به بعد، تنها مطبوعاتي در ايران انتشار مي‌يافتند كه صاحبان و مديران آن‌ها به طور صددرصد وابسته به رژيم شاهي بودند و از «ساواك» دستور مي‌گرفتند و اطاعت مي‌كردند. اما با, ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،كسي ما را تحويل نمي‌گيرد؟

  • شور و شوق عجيبي داشتم. كارهاي محول شده به من را كه بيش‌تر به درد پر كردن صفحه‌ها و جلوگيري از غلط‌هاي تايپي بود انجام مي‌دادم و در اوقات فراغت گاهگاهي در دفتر روزنامه و خانه، شعرهاي تركي آذربايجاني و فارسي ـ كه هنوز غزل‌هاي عاشقانه و به خيال خودم «عارفانه» بودند و كمي هم بار اجتماعي داشتند ـ مي‌سرودم و گاهي داستان‌هاي كوتاه و چيزهاي انتقادي مي‌نوشتم و به چاپ مي‌رساندم.در روزهايي كه نوشته يا سروده‌اي از من در روزنامه چاپ شده بود و فردا و پس‌فرداي آن روزها، در ابتداي «داش ماغازالار» در خيابان شريعتي جنوبي مي‌ايستادم و گاهي هم به دو ـ سه قهوه‌خانه‌ي فعال در آن كوچه مي‌رفتم و به دست و چهره‌ها و چشم‌هاي مردم نگاه مي‌كردم كه ببينم چند نفرشان روزنامه را خريده و خوانده‌اند و چه تعدادي از آن‌ها با نام من آشنا شده‌اند كه يك كمي بنده را تحويل بگيرند و احترام بكنند و ...!بي‌فايده بود. حتي دوستان قهوه‌خانه‌نشين خودم هم در اين مورد چيزي نمي‌گفتند، به اين دليل كه اصولاً اهل روزنامه‌خواني نبودند. خودم هم خجالت مي‌كشيدم كه روزنامه را ببرم و به آن‌ها نشان بدهم. آن وقت اتهام «نديدبديد» به ميان مي‌آمد كه آن هم...ولي بالاخره يك نفر پيدا شد كه بنده را به دوستان خودم معرفي بكند. يكي از قوم و خويش‌هاي اين آدم در روزنامه كار مي‌كرد. اين شخص خيال رفتن به اروپا و پناهندگي در يكي از كشورهاي آن‌جا را داشت و به همين دليل، مي‌خواست خودش را اهل قلم جا بزند كه بيش‌تر و زودتر تحويل بگيرند. به همين دليل، دو ـ سه مورد از شعرهاي «نبي خزري» ـ شاعر اهل جمهوري آذربايجان ـ را به فارسي ترجمه كرده و توسط همان قوم و خويش،‌ به چاپ رسانده بود.روزي كه يكي از ترجمه‌هاي اين شخص چاپ شده بود، روزنامه را به قهوه‌خانه آورد و , ...ادامه مطلب

  • خاطرات حمید آرش آزاد،هول هليم و افتادن در ديگ ...؟

  • من، براي چندين سال، تعريف‌هاي زيادي در مورد آن روزنامه شنيده بودم. به خصوص كه بعضي از كساني كه روزنامه را زياد تعريف مي‌كردند از بهترين روشن‌فكران تبريزي و چند نفرشان هم از دوستان نزديك خودم بودند كه به آنان اعتماد داشتم.ولي مثل اينكه اين بار از هول هليم، توي ديگ افتاده بودم. براي اينكه مدير اصلي روزنامه از جهان خاكي رخت سفر بربسته بود و يك فرد ديگر آن را اداره مي‌كرد. شخصي كه علي‌رغم رابطه‌ي نزديك خوني و خويشي، از نظر اخلاق، رفتار و مديريت هيچ شباهتي به مدير پيشين نداشت.پشيمان بودم و مي‌خواستم دنبال شغل ديگري بگردم. اما بعضي از دوستان گفتند كه بهتر است بمانم و تلاشم بر اين باشد كه تا جايي كه مي‌توانم تأثير بگذارم.البته يكي ـ دو نفر شخصيت‌هاي فرهنگي و ادبي بسيار خوب و مقبول در آن‌جا حضور داشتند، ولي كم‌تر مي‌توانستند اثرگذار باشند، زيرا كه مديريت روزنامه آشكارا مي‌گفت كه نشريه را براي چاپ آگهي‌هاي نان و آب‌دار منتشر مي‌كند و بعضي «چرت و پرت‌ها» را هم چاپ مي‌كند كه صفحات روزنامه خالي نمانند. صدالبته كه منظور ايشان از «چرت و پرت» هر گونه نوشته و شعر و مطلب به غير از آگهي بود.همين كه تعداد افراد مورد قبول يكي ـ دو نفر بيش‌تر نبود، موجب اميد باختن من مي‌شد. ولي تصميم گرفتم بمانم و تا جايي كه توانايي دارم، كمك فكري و كاري اين اشخاص باشم. از يك طرف هم واقعاً از كارهاي دستي خسته شده بودم و در ضمن، حساب بچه‌هايم را مي‌كردم و به صلاح مي‌ديدم كه آنان به شكم‌هاي نيمه‌گرسنه و رخت و لباس فقيرانه، لااقل اين امتياز را داشته باشند كه زماني كه در مورد شغل پدرشان سؤال مي‌شود، اصطلاح دهان‌پركن «روزنامه‌نگار» را به زبان بياورند. چون مي‌دانستم كه روزنامه‌نگاري در جامعه‌ي ما، از شغل‌هايي است كه , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها