خاطرات حمید آرش آزاد،چه شاعرهاي عجيب و غريبي؟

ساخت وبلاگ

بنده در نتيجه‌ي بيش‌تر از 20 سال شنيدن و ديدن برنامه‌هاي صدا و سيماي مركز آذربايجان‌شرقي و نيز بيش‌تر از اين مقدار سال‌ها كار در تعدادي از مطبوعات استان و مطالعه‌ي ساير نشرياتي كه خودم در آن‌ها حضور نداشته‌ام، به جرأت مي‌توانم ادعا بكنم كه صدا و سيما و مطبوعات استان، شديدترين و بيش‌ترين لطمه‌ها را به ادبيات شمال‌غرب كشور و زبان تركي آذربايجاني، به خصوص در زمينه شعر زده‌اند.

چنين به نظر مي‌رسد كه برنامه‌هاي صدا و سيما در كنترات و كنترل برخي افراد قرار گرفته است كه مي‌خواهند با كم‌ترين هزينه‌ها، فقط وقت را «پر» بكنند و چون افراد باسواد و توانا حاضر به كار مجاني و يا نزديك به آن نيستند، در نتيجه ميدان به دست كساني مي‌افتد كه عشق شهرت و مطرح شدن دارند، بدون اينكه هنر و سواد لازم را داشته باشند. اين قبيل افراد چيزهايي را به هم مي‌بافند و از طريق تلفن، براي صدا و سيما مي‌خوانند و از آن‌جا نيز پخش مي‌شود و نام اين بافتني‌هاي ناشيانه و غلط را «شعر» مي‌گذارند، بدون اينكه ملزومات شعري و صنايع ادبي در آن‌ها رعايت شده باشد. جالب است كه مجريان مربوطه، اين جور شاعران را «استاد» مي‌خوانند!

مطبوعات منطقه نيز، آن زمان كه هنوز استفاده از مطالب سايت‌هاي اينترنتي براي پر كردن صفحه‌ها ممكن نبود، مجبور بودند با استفاده از مطالب و شعرهاي ارسالي، صفحه‌ها را به نحوي «پر» بكنند و در اين مورد نيز ـ مانند صدا و سيما ـ چون نمي‌خواستند دستمزدي پرداخت بكنند، مجبور مي‌شدند سختگيري و دقت را كنار بگذارند و تنها از نظر «سياسي» و لازم بودن يا ضرورت نداشتن «سانسور» به آن‌ها نگاه بكنند و اگر مي‌ديدند مطلبي «مورد» ندارد و دردسرساز نيست، في‌الفور با چاپ آن موافقت مي‌كردند، مگر اينكه تعداد مطالب رسيده به اندازه‌اي انبوه باشد كه امكان «انتخاب» داشته باشند. البته حساب چند مورد بسيار معدود و نيز برخي استادان ارجمند كه در انتخاب، ويرايش و اصلاح مطالب و اشعار واقعاً دلسوزي مي‌كردند و از جان مايه مي‌گذاشتند، از بعضي‌ها جدا بوده و هست.

يك روز كه بعدازظهر بود و استاد بزرگوارمان حضور نداشت، دو برادر از يكي از شهرستان‌ها به دفتر روزنامه آمدند. ظاهراً يكي از آن‌ها چند ماه پيش از آن شعري سروده و فرستاده بود كه استاد آن را غيرقابل چاپ دانسته و نامش را در ستون «پاسخ به نامه‌ها» درج كرده بود و حالا اين جناب شاعر مي‌خواست در مورد ضعف‌هاي شعر برايش توضيح داده شود.

اتفاقاً كپي همان شعر را به همراه داشت. يك چيز دراز 35 بيتي سرهم كرده بود كه پر از قافيه‌هاي تكراري و غلط بود و وزن عروضي درست و حسابي هم نداشت. مضمون شعر هم چنين بود كه او از باد «صبا» مي‌خواست پيش نگار برود و به او بگويد كه شاعر، آن عليا مخدره را خيلي دوست دارد و از دوري‌اش عذاب مي‌كشد و نزديك است آواره‌ي صحرا و كوه و... بشود!

غلط‌هاي ادبي و هنري شعر را يكي ـ يكي برايش شمردم و در پايان گفتم كه چيزهايي را كه تو در 35 بيت نتوانسته‌اي بگويي، لسان‌الغيب در فقط يك بيت، به زيباترين شكل سروده و گفته است:

صبا! به لطف بگو آن غزال رعنا را

كه: سر به كوه و بيابان، تو داده‌اي ما را

يك قطعه شعر ديگر درآورد و گفت كه ايرادهاي آن را هم بگويم. شعري خيلي طولاني بود كه همان اشتباهات و غلط‌ها را هم داشت. در اين شعر هم، جناب شاعر از مردم و هم‌چنين از قوم و خويشان خودش خواسته بود كه بعد از مرگ او، جنازه‌اش را ببرند و در قله‌هاي بلندترين كوه‌ها دفن بكنند!

خنده‌ام گرفت. گفتم: «عزيز من! چرا مي‌خواهي اين همه به مردم بدبخت زحمت بدهي كه تا قله‌ي «اورست» نعش‌كشي بكنند؟ راه درست و منطقي اين است كه خودت، از چند روز مانده به مردن، به «هيماليا» و قله‌ي اورست بروي و قبر خودت را هم بكني و با فكر آسوده، در آن‌جا دراز بكشي. بعد هم، برف مي‌بارد و رويت را مي‌پوشاند»!

بلند شدند كه بروند. برادرش برگشت و گفت: «در قديم سر تا پاي اين‌جور شاعرها را طلا مي‌گرفتند. حالا شما برايش ارزش قايل نمي‌شوي و مسخره مي‌كني. اصلاً براي همين است كه مملكت و استان ما، شاعر بزرگ و قابل ندارد»!

+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم دی ۱۴۰۲ ساعت 6:21 توسط سیامک آرش آزاد  | 

شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : okhtai بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1402 ساعت: 16:29