خاطرات حمید آرش آزاد،تنبيه از اين بدتر؟

ساخت وبلاگ

جواني در روزنامه كار مي‌كرد كه هم كارهاي حسابداري را انجام مي‌داد و هم براي روزنامه مطلب مي‌نوشت.

اين جوان تا حدودي كله‌شق بود و گاهي زير بار حرف زور نمي‌رفت و اتفاق مي‌افتاد كه ميان او و مدير روزنامه، شكراب مي‌شد و بعضي وقت‌ها هم دعوا بالا مي‌گرفت.

اين همكارمان، به تازگي نامزد شده بود و انتظار داشت دستمزد كمي بيش‌تري به او پرداخت بشود و هم‌چنين، مدير روزنامه با او مثل يك «بچه» برخورد نكند. به همين دليل، گاهي اختلاف ميان اين دو نفر بيش‌تر مي‌شد.

يك روز ديدم كه جناب مدير، همان جوان را به عنوان «مدير داخلي» معرفي كرد و اختيارات بسيار زيادي هم به او داد.

متأسفانه اين جوان بي‌تجربه، خودش را گم كرد و در نقش يك رئيس واقعي ظاهر شد. اما طولي نكشيد كه مدير روزنامه با زرنگي و سياست خاص خودش، او را قانع كرد كه استعدادهاي كشف شده‌ي فراواني دارد و حيف است كه اين همه استعداد را در يك روزنامه‌ي شهرستاني به هدر بدهد و حالا كه توانسته است در مطبوعات محلي به اوج برسد و از طرفي هم نامزد تهراني دارد، بهتر است به تهران برود و در يك مؤسسه‌ي مطبوعاتي خيلي معتبر كار بكند. جناب مدير، حتي يك نامه‌ي سراپا تعريف و تمجيد از آن جوان نوشت و به دستش داد تا به روزنامه‌ي «...» در تهران ببرد و همان جا مشغول كار بشود.

البته همان جوان، در حال حاضر آدم كاملاً موفقي است. اما دليل موفقيت او اين است كه مسايل را زود تشخيص داد و در يك نهاد دولتي استخدام شد، وگرنه مدير روزنامه از راه دلسوزي او را «مدير داخلي» نكرده و به خاطر دوستي، او را به روزنامه‌ي معتبر تهراني حواله نداده بود.

آن همكار جوان تازه به تهران رفته بود كه يك روز در مورد او، صحبتي ميان من و آقاي مدير پيش آمد.

جناب مدير، در حالي كه نيشخند پيروزمندانه‌اي بر لب داشت، گفت كه آدم‌هاي زرنگ خوب بلد هستند كه كاري‌ترين ضربه‌ها را به دشمنان خودشان بزنند، اما ضربه را زماني و طوري وارد مي‌كنند كه طرف مقابل نه تنها نمي‌فهمد، بلكه خيلي هم ممنون مي‌شود.

او برايم تعريف كرد كه يكي از دوستانش كه مهندس ساختمان است و در يك شركت بزرگ نيمه‌دولتي كار مي‌كند، گويا يك روز، ميان اين مهندس و يكي از كارگرها، اختلافي پيش مي‌آيد. آن كارگر كه آدم ساده اما گردن‌كلفتي بوده، فحش ناموسي به مهندس مي‌دهد و او را كتك مي‌زند.

فرداي آن روز، مهندس مي‌آيد و همان كارگر را به عنوان «سركارگر» تعيين مي‌كند و دستمزد دريافتي‌اش را هم دو برابر بالا مي‌برد. شش ماه تمام، پول‌هاي اضافي به اين كارگر مي‌دهد و هيچ مسئوليتي هم از او نمي‌خواهد، اما بعد از شش ماه، به طور ناگهاني او را اخراج مي‌كند.

جناب مهندس، بعد از اخراج آن كارگر به دوستانش ـ كه مدير روزنامه هم يكي از آن‌ها بوده ـ مي‌گويد كه اخراج يا كتك زدن آن كارگر در شش ماه پيش، كار مهمي نبوده، زيرا كه او مي‌رفت و در جاي ديگري كار مي‌كرد. اما حالا، بعد از شش ماه عادت كردن به سركارگري و پول اضافي، ديگر او حاضر نخواهد شد كارگر معمولي بشود و دستمزد عادي بگيرد. يعني آقاي مهندس، آن كارگر را براي هميشه بدعادت و بدبخت كرده بود!

بلي. اين جريان را مدير روزنامه، بعد از رفتن آن همكار جوان به تهران، براي بنده تعريف مي‌كرد و نيشخند پيروزمندانه‌اي هم مي‌زد.

+ نوشته شده در یکشنبه یکم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 6:49 توسط سیامک آرش آزاد  | 

شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : okhtai بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 13:16