کُرنشی در پیشگاه یک «والنتاین» خودی / حمید آرش آزاد

ساخت وبلاگ

عارفان راستین، از ابوسعید ابی‌الخیرگرفته تا مولوی و شیخ‌شهاب‌الدین سهروردی و دیگران «عشق» را نخستینآفریده‌ی حضرت باری‌تعالی شناخته و اصولاً اصلی‌ترین هدف از آفرینش هستی راایجاد عشق و زنده نگاه داشتن آن از ازل تا ابد دانسته‌اند.
اینان، آن «امانت» را که دشت‌ها، کوه‌ها، اقیانوس‌ها، آسمان‌ها و حتی ملایکخود را در کشیدن بار آن ناتوان دیده‌اند و تنها انسان شایستگی‌اش را داشتهاست، همان «عشق» می‌دانند و «بلی» گفتن انسان در پاسخ به پرسش «أَلَستُبِربّکُم» را همان تعهد در پذیرایی «عشق» و ادامه دادن «وفا» تعبیر و تفسیرکرده‌اند.
در کانون پاک خانواده‌ها نیز «عشق» به سان چراغی مقدس و آتشکده‌ای همیشهروشنایی آفرین و هستی‌بخش است که دل‌ها را جاودانه روشن، گرم و بهاریمی‌کند و اهریمن بی‌وفایی، خیانت و ناراستی را به نابودی مطلق می‌کشاند.
داستان‌ها و افسانه‌های عاشقانه بخش‌های بزرگی از ادبیات، بخصوص اشعاراقوام، نژادها و ملت‌های گوناگون جهان را تشکیل داده و موجب آفرینش آثاربسیار زیبا و دل‌انگیزی شده‌اند. آثاری که خواندن و شنیدن آن‌ها، درهایجهانی بسیار زیباتر از بهشت را بر روی دل‌ها و احساس‌های پاک و لطیف هرخواننده و شنونده‌ای می‌گشاید و انسان‌ها را در لذتی آسمانی و اثیریغوطه‌ور می‌سازد.
همه‌ی این داستان‌ها و افسانه‌ها، زیبا و روح‌نواز هستند، در این بهشت‌هایساخته شده توسط نیروهای اهورایی روان و ذهن انسان‌ها، اقیانوس‌هایی از نور،صفا، پاکی، عرفان، فداکاری و… موج می‌زند. اما در میان اقوامی که من باادبیات آن‌ها آشنایی دارم، داستان‌های مربوط به ترک‌های اوغوز یک سر و گردنبالاتر از دیگران ایستاده‌اند و در این میان، داستان «دلی دؤمرول» از کتاب «دده قورقوت» واقعاً چیز دیگری است.
در ادبیات عاشقانه‌ی عربی و فارسی، همیشه مرد «عاشق» و زن «معشوق» هستند. در این ادبیات، مرد «فاعل» است و زن «منفعل» و بدین ترتیب، همیشه مردپیشقدم و زن قبول‌کننده است.
تنها در ادبیات ترک‌های اوغوز می‌بینیم که همسر و معشوق مرد «پهلوان» درتیراندازی، شمشیرزنی، گرزکوبی، کشتی و جنگ، نه تنها چیزی از شوهر خود کمندارد، بلکه گاهی روی دست او هم بلند می‌شود.
در اظهار عشق نیز، زن و مرد، هر دو «قوْپوز» را به سینه می‌فشارند و اشعارعاشقانه می‌سرایند و می‌خوانند و زنان در این گفتگوی شاعرانه و موزیکالنیز، به قول معروف، به هیچ وجه کم نمی‌آورند.
نمونه‌های این موارد را می‌توان در بیشتر داستان‌های کتاب «دده قورقوت» وهمچنین داستان‌های «کوراوغلو»، «شاه اسماعیل و عرب زنگی»، «اصلی و کرم»، «عاشیق غرب ایله شاه صنم» و… فراوان دید.
در داستانی از «دده قورقوت» پهلوان بسیار بزرگ و مغروری به نام «دلیدؤمرول» که در همه‌ی عمر خود مزه‌ی تلخ شکست و ناتوانی را نچشیده و مرگ هیچانسانی را تا آن زمان ندیده، عده‌ای مردمان سوگوار را می‌بیند که سیل اشکاز چشم‌ها روان ساخته و بر سر و سینه‌های خود می‌زنند.
پهلوان پیش می‌رود و دلیل این ماتم بزرگ را می‌پرسد. در پاسخ به او می‌گویند که یک جوان از ایل گرفتار «مرگ» شده است.
«دلی دؤمرول» در مورد «مرگ» سئوال می‌کند. جواب می‌دهند که مرگ توسط «عزرائیل» صورت می‌گیرد و او، به فرمان پروردگار جهانیان، از آسمان می‌آید وجان انسان‌ها را می‌گیرد.
«دؤمرول» که چیزی در مورد فرشته‌ی جان‌ستان نمی‌دانسته و خود نیز به جوانی ونیروی بدنی بی‌همتای خود مغرور بوده، می‌گوید: «اگر عزرائیل مرد است،بیاید و جان من را بگیرد و در مقابل، ببیند که چه بلایی بر سر او می‌آورم»!
این غرور و جسارت پهلوان جوان موجب خشم حضرت باری‌تعالی می‌شود و خداوند به عزرائیل امر می‌فرماید که برود و جان او را بگیرد.
عزرائیل- شاید برای قدرت‌نمایی به این پهلوان جوان و جسور و آشکار ساختنناتوانی‌های او- می‌آید، اما چند بار دؤمرول را بازی می‌دهد و او را عاجزمی‌سازد و در نهایت، او را سرنگون می‌سازد که جانش را بگیرد.
دؤمرول از عزرائیل پوزش می‌خواهد و خواهش می‌کند که کاری با او نداشتهباشد. ولی فرشته‌ی مرگ به او اطلاع می‌دهد که هیچ اراده و نیرویی از خودندارد و مطیع و مأمور پروردگار است.
دؤمرول از او تقاضا می‌کند که اجازه دهد نمازی بخواند و از درگاه الهی طلببخشایش بکند. عزرائیل هم برای این کار او را آزاد می‌گذارد. پهلوان جواننماز می‌خواند، به درگاه قادر مهربان روی بندگی می‌ساید، از گناه و جسارتخود توبه می‌کند و مسألت می‌نماید که او را ببخشاید. خداوند هستی‌بخش نیزتوبه‌ی او را قبول می‌فرماید، اما برای رهایی جانش از مرگ، به او امرمی‌فرماید که یک «جان» دیگر را معرفی بکند تا عزرائیل آن جان را بگیرد ودست از جان او بردارد.
دلی دؤمرول، پیش مادر و پدر خود می‌رود، ماجرای خود را برایشان تعریفمی‌کند و از آن دو پیر بسیار سالخورده و نزدیک شده به مرگ، خواهش می‌کند کهیکی‌شان جان خود را به درگاه پروردگار تقدیم بکند، اما هر دو می‌گویند کهجان برایشان از هر چیزی عزیزتر است و نمی‌توانند از ادامه‌ی زندگی خود چشمبپوشند، حتی به قیمت جان و زندگی تنها پسرشان!
پهلوان ناامید شده از سوی عزیزترین کسان خود، پیش عزرائیل بازمی‌گردد ومی‌گوید که چاره‌ای جز دادن جان ندارد، اما تقاضا می‌کند ملک‌الموت چندلحظه به او مهلت بدهد که همسر خود را ببیند و وصیت بکند.
دؤمرول پیش شریک زندگی خود می‌آید و بعد از شرح ماجرا، همه‌ی ثروت‌های خودرا به او می‌بخشد و حتی توصیه می‌کند که بعد از مرگ وی، همسری دیگر برایخود انتخاب کند و از جوانی و زندگی خود برخوردار بشود. تنها خواهش دؤمرولاین بوده که فقط از دو بچه‌ی یتیم او خوب پرستاری بشود که رنج بی‌پدری رااحساس نکنند.
با شنیدن این ماجرا، همسر دلی دؤمرول به شوهر پهلوان خود می‌گوید: «بعد ازتو، همه‌ی آب‌های جهان بر کام من زهر تلخ و همه‌ی نعمت‌های گیتی بر من حرامباد. اگر دل به مردی بسپارم، خانه‌اش برایم جهنم و خودش اژدهای اهریمنیباد. مگر یک «جان» چه ارزشی داشت که پدر و مادرت از تو دریغ کردند؟ به جنابعزرائیل بگو بیاید تا من، با اخلاص و شوق تمام، جانم را تقدیم بکنم، زیراکه مردن در راه شریک زندگی خود را جاودانه‌ترین زندگی می‌دانم.
این بار، دلی دؤمرول و همسرش، با هم در پیشگاه پروردگار به خاک دعا و نیازمی‌افتند. هر دو از خالق هستی می‌خواهند یا جان هر دو نفرشان را بگیرد و یاآنان را مورد بخشایش و عنایت‌های پایان‌ناپذیر خود قرار دهد. حضرت‌حق نیزگناه و جسارت بندگان توبه‌کرده‌ی خود را عفو می‌فرماید و به هر کدام ۱۴۰سال عمر می‌بخشاید.
اینجاست که شاعر بسیار بزرگ و نامدار و سراینده‌ی فقید معاصر آذربایجان،زنده‌یاد «بولوت قره‌چورلو- سهند» در کتاب «سازیمین سؤزو» می‌سراید:
دئمک بیر قادینین عشقی- وفاسی
تانری غضبینه غلبه چالدی
دؤمرولون گول آچدی گونو- دونیاسی
یوز قیرخ ایل یاشادی، یوز قیرخ ایل قالدی

انسانلیق یوکسه‌لن ان اوجا یئرین
بیر آدی سئوگی‌دیر، بیری محبت
هر یانی آختاردیم من درین- درین
آرایا بیلمه‌دیم باشقا حقیقت
«والنتاین»، این روز عشق، وفاداری و دلدادگی پاک و حلال میان همسران جهانرا گرامی می‌داریم و به عموم زنان و مردان متأهل و سرشار از وفا و صفا درهر نقطه از کره‌ی خاکی تبریک می‌گوییم. اما خود نیز در این میام حرفی برایگفتن داریم.
مردمان غرب، بعد از پشت سر گذاشتن دوران تاریک و جهنمی موسوم به «سده‌هایمیانه» و پس از آغاز عصر «انقلاب صنعتی» در اروپا، توانستند نوعی «انقلابفرهنگی» نیز پدید بیاورند و از آنجایی که بر تکنولوژی مدرن و رسانه‌هایگروهی تسلط یافته‌اند، توانستند همه‌ی پدیده‌های دلخواه خود را «جهانی» بکنند، در حالی که در برخی موارد، ما بسیار بهتر از آنها را داشتیم.
اینک در برابر واقعیت‌هایی قرار گرفته‌ایم که نمی‌توانیم آنها را به سودخود تغییر بدهیم. در «عصر اطلاعات»، زندگی می‌کنیم و کره‌ی خاکی بسیارپهناور روزگاران گذشته، اکنون تبدیل به یک «دهکده‌ی کوچک جهانی» شده است وبا این سرعت پیشرفت ماهواره، اینترنت و سایر وسایل ارتباطی، بدون شک درآینده‌ی نه چندان دور، تبدیل به یک «خانه» خواهد شد.
در چنین شرایطی، ما نیز «جهانی» باشیم و جهانی نیز بیندیشیم و مراسم «جهانی» و مربوط به همه‌ی انسان‌ها را گرامی بشماریم و خود نیز فعالانه درآنها شرکت نماییم. اما این جهانی شدن، هرگز نمی‌تواند و نباید ما را ازارزش‌ها و مراسم دینی، ملّی، قومی و فرهنگی ویژه‌ی خودمان دور سازد و با «خویشتن خویش» بیگانه نماید.
به عنوان مثال و در همین موردی که در حال حاضر با آن روبرو هستیم،می‌توانیم و باید هم مراسم مربوط به «والنتاین» را باور کنیم و به اجرادربیاوریم، ولی این حق مسلم را نیز برای خود قایل شویم که افزون به نام «جهانی»، یک نام «بومی» متعلق به خود را روی آن بگذاریم و مثلاً آن را «دؤمرولون وفالی قادینی گونو» و یا به طور خلاصه «سئوگی گونو» بنامیم.

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 7:41 توسط سیامک آرش آزاد  | 

شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : okhtai بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 19:20