خاطرات حمید آرش آزاد،پروفسور در باكو خيطي بالا آورد

ساخت وبلاگ

در سال‌هاي 58 و 59 مطبوعات زيادي به زبان تركي آذربايجاني چاپ و منتشر مي‌شد.

مدير يكي از اين نشريات را اواسط دهه‌ي 40 مي‌شناختم. آدم شهرت‌طلبي بود كه مي‌خواست اداي بزرگاني مثل صمد بهرنگي، غلامحسين ساعدي، بولوت قاراچورلو و امثال آن‌ها را دربياورد و معروف بشود، اما جنبه و توان اين كارها را نداشت و تنها يك مقلد بود. صمد به دلايلي، هميشه از اين آدم فرار مي‌كرد و نمي‌خواست با او ديده بشود.

يك بار هم همين شخص يك مطلب جنجالي در يكي از مطبوعات استان نوشته بود كه افكار مطرح شده در آن شباهت‌هاي زيادي به خط فكري گروه‌هاي «سه جهاني» داشت. ساواك، اين شخص و هم‌چنين مدير مسئول روزنامه را مورد بازخواست قرار مي‌دهد. در جريان بازجويي، اين جناب شاعر و نويسنده به مقدسات ديني قسم مي‌خورد و نقش خودش در نوشتن آن مقاله را به كلي انكار مي‌كند و همه‌ي تقصيرها را به گردن مدير مسئول مي‌اندازد و...

اين شاعر و نويسنده، در اوايل پيروزي انقلاب در تبريز مجله‌اي به زبان تركي آذربايجاني منتشر مي‌ساخت. مجله خط مشي سياسي و عقيدتي به خصوصي نداشت و معلوم بود كه مديريت آن هنوز درست تشخيص نداده كه كدام طرف برنده مي‌شود تا او هم به همان طرف متمايل بشود!

يك بار اين شخص از طريق تركيه به باكو مي‌رود و در جلسه‌ي «آذربايجانين ازيچي‌لار اتفاقي» شركت مي‌كند. چون مهمان بوده، به او هم فرصت سخنراني مي‌دهند. زماني كه پشت ميكروفن قرار مي‌گيرد، بعد از كمي مقدمه‌چيني و صحبت‌هاي متفرقه، مي‌گويد كه در تبريز مشغول انتشار يك نشريه‌ي بسيار مهم و ارزشمند است، ولي چون تبريزي‌ها شعور كافي ندارند، مجله‌ي او را كم‌تر مي‌خرند و او ضرر مي‌دهد، جناب شاعر و نويسنده‌ي ملقب به «پروفسور» بعد از اين مقدمه‌چيني، از سنديكاي نويسندگان و شاعران آذربايجان آن سوي ارس خواهش مي‌كند به او كمك مالي بدهند.

بالاخره سخنراني‌ها و شعرخواني‌ها به پايان مي‌رسد و جلسه از رسميت مي‌افتد و شاعران و نويسندگان شركت كننده، در گروه‌هاي دو، سه يا چهار نفري مشغول صحبت‌هاي خصوصي با هم‌ديگر مي‌شوند.

در اين زمان، رئيس سنديكاي نويسندگان آذربايجان پيش اين پروفسور تبريزي مي‌آيد و مي‌گويد: «آقاي ...! زماني در اين‌جا بزرگاني مانند (جليل محمدقلي‌زاده، ميرزا علي‌اكبر طاهرزاده،‌ صابر) و ديگران، مجله‌ي ملانصرالدين را منتشر مي‌كردند كه قيمت آن به حساب پول ايران آن زمان (سال 1906 و سال‌هاي بعد از آن) پنج ريال بود كه واقعاً پول زيادي محسوب مي‌شد. در آن زمان، در تبريز اشخاص پولدار به تنهايي آن مجله را مي‌خريدند و انسان‌هاي كم‌درآمد، هر كدام ده شاهي مي‌گذاشتند و ده نفري يك جلد از آن را خريداري كرده و مي‌خواندند و من شنيده‌ام كه بسياري از تبريزي‌ها هنوز هم شعرهاي (هوپ هوپ نامه) اثر صابر را از حفظ هستند. منظورم اين است كه اگر يك مجله واقعاً ارزش خواندن داشته باشد، تبريزي‌ها هر مقدار گراني و هر نوع خطري را به جان مي‌خرند و آن را مي‌خرند و مي‌خوانند. حالا اگر مجله‌ي شما را نمي‌خوانند، لابد ارزش خواندن ندارد. البته من اين‌ها را در مقابل جمع نگفتم و فقط به خودت مي‌گويم. تبريزي‌ها انسان‌هاي بسيار فهيم و باشعور هستند، ولي براي چيزهاي كم‌ارزش پول خرج نمي‌كنند.»

من ـ «ح ـ آزاد» ـ يك بار در يكي از مطبوعات شهرمان، اين خاطره را نوشتم، بدون اينكه از كسي نام برده باشم، ولي مثل اينكه ضرب‌المثل (چوب را كه برداري، گربه دزده ...) عينيت پيدا كرده بود. از فرداي آن روز، چند نفر از دوستان زنگ زدند و بعد از ملامت‌هاي فراوان، از بنده خواستند كه آقاي ... را اذيت نكنم.

در مقابل اين ملامت‌ها و توصيه‌ها، تنها اين را گفتم كه: «من در نوشته‌ام از كسي نام نبرده بودم. در ضمن، در شهر، استان و كشور ما، كم‌تر كساني از اين ماجرا خبر داشتند و مي‌دانستند كه چه كسي اين تخم دو زرده را گذاشته است. ظاهراً آدمي كه تبريزي‌ها را بي‌شعور معرفي مي‌كرد، خودش به اندازه‌اي كمبود شعور دارد كه با اين عكس‌العمل و متوسل شدن به شماها، مسأله را كاملاً آشكار كرد!»

+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم مهر ۱۴۰۲ ساعت 7:9 توسط سیامک آرش آزاد  | 

شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : okhtai بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 19:27