اي دوست! نفس ميكشي آزاد، بسات نيست؟
در خواب شود قلب تو گه شاد، بسات نيست؟
تزويجِ مجدّد و موقّت كه شد آزاد
پولدار شود يك سره داماد، بسات نيست؟
عمرت، چو تورّم، همه جا رو به ترقيست
هفتادِ تو، حالا شده هشتاد، بسات نيست؟
ميگفت نماينده: شود شهر تو آباد
حالا كه شده خانهاش آباد، بسات نيست؟
چون «بيد» شده قامتِ تو كوته و لرزان
ديدي دو- سه تا قامت «شمشاد» بسات نيست؟
بيمنّت و خرج كولر و پنكه و غيره
در جيب تو، هر روز وزد باد، بسات نيست؟
آزاديِ گفتار و بيان را نكن انكار
هي زيرِ لحافت زدهاي داد، بسات نيست؟
«خسرو» نشدي، كامِ تو «شيرين» شود، اما
هستي تو شبيه خود «فرهاد»، بسات نيست؟
گيرم كه تو را خانه و ويلا و فلان نيست
داري تو هفشده رقم اولاد، بسات نيست؟
بهتان نزن، آزاديِ ما هست فراوان
اين در همه جا قيمتِ آزاد، بسات نيست؟
از دولت اگر سخت شد ايراد گرفتن
از آشپزيِ زن بكن ايراد، بسات نيست؟
هرگاه كه مدحيّه و تعريف نوشتي
تاييد كند شعر تو «ارشاد» بسات نيست؟
اي يار! به بدشانسي اگر لنگه نداري
«آرش» به تو عمري شده همزاد، بسات نيست
+ نوشته شده در شنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 4:22 توسط سیامک آرش آزاد |
شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : okhtai بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 8:55